ترجیح میدوم سکوت کنم تا عنوانشو بگم

ساخت وبلاگ
امروز که حالم ناخوش شد به مانند فیلم ایرانی سوار ماشینه خود شدم

برو که رفتیم

بغضی گرفته بود منو

بعد که یهو چندتایی بوقی زندند و سخنه ناسزا گفتند از رانندگیه ما

حاله ما امد سرِ جایه اولش

از امشب بگم

که با مادر نشسته بودیم و به صفحه تلویزیونه زیبا مینگریستیم

به گمانم فوتبالی پخش میشد

بازیه ایرانم بود

بیست دیقه ایی میشد داشنیم همینطور مینگریستیم که یهو توپه رفت تو تور

ما بازم مینگریستیم

که به مادر گفتم به گمانم ما گُلی زدم

مادر گفت خوبست

منم گفتم چه احساسی دارید مادر :) به عنوانه یه ایرانی تیمه کشورِ شما گلی زد

مادر گفت خوبست ولی والیباله دیگه نه :/

بلی،اینگونه شد که باز به صفحه تلویزیونه زیبا مینگریستیم :)

سپس با پدر رفتم به قصد خرید تخم مرغ و تماما تا خونی در رگ داشتم خرید کردم

انتقام گرفتم از خودم :)

♥ نوشته شده در سه شنبه بیست و سوم خرداد ۱۳۹۶ ساعت 1:24 توسط :

یِ فکرِ یهویی...
ما را در سایت یِ فکرِ یهویی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lovetostudy بازدید : 16 تاريخ : سه شنبه 30 خرداد 1396 ساعت: 7:02