+پنج تایی شد :) من عاشق شدم عاشقِ یکی که تا حالا زیاد ندیده بودمش هیچکی دوسش نداره ، ندیدم کسیُ که بگه اینُ دوست میدارم من عاشقِ زیست گیاهی شدمـــــ
+خوشم میاد هیچی برام مهم نیست ولی خدایِ من اصـا هر چی که خودت میدونی ، من هیچکیُ نفرین نمیکنم ، ولی گرفتن ارامش یِ کنکوری ، به چه قیمتی ؟ به قیمتِ اینکه دخترِ خودش ارامش داشته باشه ؟ اگه تا یکی دو روز پیش میگفت برام مهم نبود که حتی بخوام راجع بهش بنویسم ، ولی یِ ادم چقدر میتونه بیرحم باشه ؟ 5 روز دیگه مونده فقط :) بابا اصلـا دختر شما 1 منم هیچی نمیشم ، نمیخواد بیای پز بدی که
یکی از مشاورام میگفت بذار اون 1 بشه تو 2 بشو ، میخواست بگه حساس نباش
+تو یکی از پستـام نوشتم خودم خودمُ گم کردم ، از ازدیاد استرس مامانم مجبورم کرد برم پیشِ مشاور ، گفت دخت تو خودتُ گم کردی منم گفتم میدونم حالـا چجوری پیداش کنم ، گفت خود واقعیت اینجاست خودت معلوم نیست کجایی گفت نگفته زیاد داری گفت عجب دلِ پُری داری میدونی چرا خوشحال شدم ؟ چونکه یکی پیدا شد که یکم منو بفهمه ، مامانمم نبرده بودم :/ تا تونستم حرف زدم
از اردیبهشت دیگه با هیچکی دوست نشدم ، مامان هم که نمیشد باهاش حرف زد :| انقدر که داغون بود ، بابا هم که :( میگفت یِ حصار کشیدی دورِ خودت نوشتی ورود ممنوع :) با خودم کنار اومدم ، به هیچکی اعتماد نکردم دیگه ، از وقتی که دوستم بعد 6 سال دوستی بهم گفت امسال کنکور دارم برای تو وقت ندارم :) منم دیگه با هیچکی دوست نشدم ، راجع به اون دختری که منُ تو دستاش مچاله کرد بگم که
گفت بهت حسودی میکنه :| گفتم دکتر اوشون پزشکی میخونن من یِ بخ بخ پشت کنکوریم اونوقت چیم حسودی داره دقیقا :)) گفت حسودی میکنه بت میگم گفتم باشه مث اینکه هر چی حسوده فی الواقع من باید بهشون حسودی کنم :/ ولی خوب شد این حسِ چندشِ حسودی از بین رفت
برچسب : نویسنده : lovetostudy بازدید : 45